سری دوم یادداشتهای اقتصاد به زبان ساده رو به موضوع «قوانین حداقل دستمزد» اختصاص دادم و این سری مثل قبلی، ترجمهایست از کتابی از هنری هازلیت به نام «اقتصاد در یک درس»
نتایج مخرب تلاشهای خودسرانه دولت برای افزایش قیمت کالاهای مورد علاقهاش را میدانیم، همان نتایج مخرب برای افزایش دستمزدها بوسیله تعیین قانون حداقل دستمزد صادق اند. دستمزدها، درواقع نوعی قیمت هستند.
اینکه برای قیمت خدمات نیروی کار نامی دیگر انتخاب شده، سبب میشود که بسیاری از مردم دچار اشتباه شوند و متوجه نشوند که اصول واحدی بر هردو حاکم است.
واضح است که در بهترین حالت، قانون حداقل دستمزد، سلاحی کوچک برای مبارزه با شیطانی به نام «دستمزد کم» میباشد. اما دستاوردهای مثبت چنین قانونی فقط زمانی میتواند از مشکلات آن بیشتر باشد که در مقیاسی کوچک اجرا شود.
هرچه این قانون بلندپروازانهتر باشد، تعداد کارگران بیشتری را تحت پوشش قرار دهد و تلاش کند دستمزد افراد بیشتری را افزایش دهد، بیشتر سبب میشود که آثار منفی آن از آثار مثبت آن پیشی بگیرد.
اگر برای مثال قانونی تصویب شود که همه باید بالای ۳۰ دلار برای ۴۰ ساعت کار در هفته دریافت کنند، اولین اتفاقی که میافتد اینست که کسانی که ارزش کارشان کمتر از ۳۰ دلار میباشد، هرگز استخدام نخواهند شد. با غیرقانونی کردن اینکه به کسی نباید کمتر از عددی داد، باعث نمیشود ارزش کار او به عدد تعیین شده برسد.
این کار فقط او را از اینکه عددی متناسب با تواناییها و موقعیتش میتواند بگیرد، محروم میکند و همچنین، جامعه را از دریافت خدمات سطح متوسطی که توسط او میتواند ارائه شود، محروم مینماید.
بطور خلاصه، بیکاری جایگزین دستمزد کم میشود. این کار به بقیه آسیب میرساند بدون هیچگونه جبرانی.
تنها استثناء این قضیه زمانیست که گروهی از کارگران دستمزدی کمتر از ارزش واقعی خودشان در بازار، دریافت میکنند و این هم فقط در زمانها و مکانهای خاص اتفاق میافتد. یعنی زمانی که نیروهای رقابتی *۱ بطور آزادانه و درست عمل نمیکنند. اما همه این موارد خاص خیلی موثرتر، راحتتر و با آسیبهای کمتری با ایجاد اتحادیهها قابل حل هستند.
ممکن است تصور شود که اگر قانون، اجباری در پرداخت دستمزد بالاتر فقط در صنعتی خاص ایجاد کند، سبب میشود که قیمت محصولات در آن صنعت بالا بروند. درنتیجه، بار مسئول پرداخت دستمزدهای بالاتر به دوش مصرف کنندگان خواهد بود.
اما این اتفاق همیشه ممکن نیست و نمیشود به همین راحتی از عواقب افزایش مصنوعی دستمزدها فرار کرد. قیمتی بالاتر برای یک محصول گاهی امکان پذیر نیست و ممکن است مشتریان را به سمت کالاهای جانشین هدایت کند. و یا اگر مشتریان به خرید آن محصول ادامه دهند، ممکن است با افزایش قیمت، مقدار کمتری خرید کنند.
پس هنگامی که برخی کارگران از دستمزد بالاتر آن صنعت نفع میبرند، عدهای دیگر از کارگران از کار اخراج میشوند. از سوی دیگر، اگر قیمت محصولات افزایش پیدا نکند، تولیدکنندگان در حاشیه*۲ از بازار بیرون رانده میشوند. درنتیجه بازهم نتیجه آن ایجاد بیکاری و کاهش تولید است.
وقتی چنین عواقبی پدید بیاید، عدهای خواهند گفت که اگر صنعت x فقط میتواند با پرداخت دستمزدی کم زنده بماند، همان بهتر که حداقل دستمزد آنرا بطور کامل از بین ببرد.
اما این لفظ به ظاهر شجاعانه، واقعیتها را درنظر نمیگیرد. اول از همه آنکه، ازین واقعیت غفلت میشود که مصرف کنندگان میتوانند مصرفشان را کمتر کرده و با میزان کمتری از آن کالا سپری کنند. و ثانیا، فراموش میکنند که این سیاست، کارگران شاغل در آن صنعت را محکوم به بیکاری میکند.
و این مساله نادیده گرفته میشود که آن دستمزد بدی که در صنعت x پرداخت میشود، درواقع بهترین گزینه از میان تمامی گزینهها برای کارگران شاغل در آن صنعت است، که اگر اینطور نبود، کارگران آن کار را رها میکردند و به جایی دیگر میرفتند.
در اینصورت، اگر آن صنعت با حداقل دستمزد نابود شود، کارگرانی که در آن مشغول بودند به جایگاهی بدتر از جای قبلی خودشان خواهند رفت و رقابت آنها بر سر شغل، موجب کاهش دستمزدهای پیشنهادی در شغلهای جایگزینشان میشود.
هیچ راه گریزی از این نتیجه نیست که حداقل دستمزد، موجب افزایش بیکاری میشود.
[↑] *۱ :competitive forces : توضیح بیشتر در سایت Investopedia
[↑] *۲ : Marginal producer : توضیح بیشتر در سایت Mises Wiki