گاهی در سیاستهای کاهش فاصله طبقاتی، مطرح میشود که باتوجه به کاهشی بودن «مطلوبیت نهایی» ( marginal Utility ) و به تبع آن، کاهشی بودن مطلوبیت نهایی هر ریال درآمد بیشتر، میتوان از افرادی که درآمد بیشتری دارند مالیات بیشتری گرفت و به افرادی که درآمد کمتری دارند، داد.
چرا که مطلوبیت آن دارایی برای افراد فقیرتر، بیشتر از افراد ثروتمند است، درنتیجه رفاه کل افزایش مییابد.
این نگاه «فایدهگرایانه» یک ایراد اساسی دارد که در ادامه به آن میپردازیم :
مشکل از آنجایی شروع میشود که این نظریه، نگاهی یکسان به تمام انسانها دارد. میپذیریم که مطلوبیت نهایی کاهشی است، اما مطلوبیت قابل اندازه گیری نیست. نمیتوان مطلوبیت افراد را درباره چیزها مقایسه کرد. حتی درآمد.
هیچ رابطه ریاضیای که بطور دقیق مطلوبیتها را اندازه گیری و مقایسه کند، وجود ندارد. چطور میخواهیم بفهمیم که مطلوبیت نهایی میزانی از درآمد بین افراد مختلف که بواسطه «ذهنی بودن ارزش» بین افراد، متفاوت است، چقدر است تا بتوانیم بدون خطا، به افزایش رفاه کل جامعه بپردازیم؟ باتوجه به ذهنی بودن ارزشها، احتمالا حتی نحوه کسب درآمدها، سبک زندگی افراد و بسیاری مسائل دیگر بر میزان ارزش و مطلوبیت مقدارهای معینی از درآمد افراد مختلف، تاثیر گذارند.
البته میتوان این موضوع را در چارچوب عدالت در دیدگاه نوزیک هم نقد کرد که در یادداشتی دیگر به آن میپردازم.