در این یادداشت، به نظریه «ذهنی بودن ارزش» و «چگونگی شکل گیری یک معامله» پرداختهام.
ذهنی بودن ارزش
زمان، شرایط، نوع نگاه، فراوانی یا کمیابی و فاکتورهای بسیار دیگری، موضوعاتی هستند که برروی ارزشگذاری تاثیر دارند.
ذهنی بودن ارزش، به آن معناست که هر کالا و خدمتی، درنظر هرکسی ارزشی متفاوت از دیگری دارد. یعنی ارزش، جزوی از ذات آن خدمت یا کالا نیست، بلکه چیزیست که در ذهن ما ایجاد میشود و درواقع قضاوتیست که هر فرد نسبت به آن کالا یا خدمت دارد.
انسانی که گرسنه است، ارزش بیشتری برای غذا نسبت به کالای دیگری قائل باشد، اما همان که غذا را استفاده کرد و دیگر گرسنه نبود، اولویت و ارزش غذا برایش کم خواهد شد. این تغییر شرایط است که میتواند اولویت ها و ارزشها را در ذهن ما تغییر دهد.
معمولا در دوران کودکی، اسباب بازی و خوراکی های رنگارنگ ارزش بیشتری نسبت به پول و طلا و … دارند. این به اقتضای آن زمان و شرایط است و همانکه شخص بزرگتر میشود اولویتبندیها برایش میتوانند تغییر کنند.
و یا حتی سلیقه و علایق افراد، نوع نگاه و سبک زندگی آنها برروی ارزشگذاریهایشان موثر است. یکی سفری مذهبی را به سفری تفریحی ترجیح میدهد. دیگری علم بیشتر را بر ثروت بیشتر، آن دیگری امنیت و آرامش نسبی یک شغل کارمندی را ارجح بر پذیرش ریسک فعالیت تجاری میداند و …
و یا کمیابی میتواند باعث افزایش ارزش کالایی شود.
همه اینها نشان دهنده آنند که ارزش موضوعی ذاتی در کالاها و خدمات نیستند. ارزش ذهنیست و بسیار تاثیرپذیرفته از شرایط، موقعیت و دیدگاه ماست.
معامله یک نامعادله است
وقتی معاملهای انجام میگیرد، درواقع دو کالا که ارزشی برابر باهم دارند مبادله نمیشوند.
پس از آنکه از ذهنی بودن ارزش صحبت میکنیم، این سوال مطرح میشود که شرایط ایجاد یک معامله چیست؟ وقتی ارزشها ذهنی و قائم به اشخاص باشند، افراد درواقع چیزی که ارزش کمتری دارد را میدهند و در ازای آن چیزی که ارزش بیشتری دارد را میگیرند.
نانوا، نان فراوان تولید میکند و کفاش، کفشهای فراوان. هرکدام به میزان استفاده خودشان کنار میگذارند و مابقی آنرا در ازای مقداری پول به بقیه میدهند، چرا که ارزش آن پول برایشان بیشتر است و در مقابل، ارزش آن نان یا کفش برای سایرین نسبت به پولی که میپردازند.
درنهایت، آنها با پولی که بدست آوردهاند به خرید چیزهایی میپردازند که به آن نیاز دارند و برایشان ارزش بیشتری دارد؛ ارزش از آن نوع ذهنی.
انسانها معامله میکنند تا مطلوبیت خودشان را بیشتر کنند، پس باید چیزی کمتر بدهند و در مقابل چیز بیشتری گیرشان بیآید. درغیراینصورت مطلوبیتشان افزایش پیدا نمیکند و رغبتی به معامله ندارند.
در همان مثال نانوا و کفاش، نانوا حاضر است مقداری از نانش را که برایش ارزش کمتری دارد به کفاش بدهد برای تعدادی کفش که ارزش بیشتری در ذهن نانوا دارد و در آنطرف قضیه، کفاش هم به همچنین، کفش در مقابل نان تا مطلوبیت خودش را افزایش دهد